سید محمد علی گلابزاده
رئیس پژوهشکده کرمان شناسی
هیچ حالی خوشتر از این نیست که پس از مدتی مهجوری و دوری از یار و دیار، جریدهای سرشار از واژههای مهرآمیز به دستت برسد که تو را به گوشههای تاریخ و جای جای سرزمینی ببرد که دل در گرو آن داری به همان ولایتی که دارالعبادهاش خواندهاند، خطه بادگیرهای بلند، بزرگترین شهر خشتی جهان، با کوچههائی که آشتی را هدیه رهگذرانش میکند و معبرهائی که بوی محبت آن آدمی را به عالم خلسه میبرد و سبزستانی از رویاهای شیرین در برابر او میگشاید.
وقتی ندای یزد به دستم میرسد، حتی اگر میانه راه باشم، دقایقی میایستم، پاکت را میگشایم آنرا باز میکنم و با نگاهی گذرا ورق میزنم و مرغ اندیشه را به بامهای برافراشتهاش مینشانم و در بحر خاطرات، جولانی میدهم تا در خانه یا اداره مستقر شوم و از سر فرصت به قرائت سطر سطر مطالبش بپردازم.
ای کاش، آنها که تمام فرصت و اوقات فراغت خود را در شبکههای مجازی میگذرانند و اکثراً هم بعد از ساعتها پرسه زدن در این فضای «مجازی» نه «حقیقی و واقعی» دست خالی بر می گردند سری به روزنامهها و کتابها و مواریث مکتوب میزدند و از بوی دلاویز کاغذ مست میشدند و لذتی که ما دلبستگان به مکتوبهای نوشتاری میبریم را تجربه میکردند و آن وقت درمییافتند که سخنی به گزاف نمیگویم.
باری سخن ما درباره روزنامه وزین ندای یزد بود که آواز خود را در گوش زمان سر داده و بزرگیهای این سرزمین ماندگار را به تصویر کشیده است. هفته نامهای که پیشانی آن با خط خوش و چشم نواز اساتید این فن زیب و زینت شده و اهل هنر، لحظاتی جلوهگریهای این همه زیبائی را به تماشا مینشینند و حضّ بصر میبرند. دست اندرکاران این روزنامه به خوبی دریافتهاند که به قول ژان پل سارتر فیلسوف معروف: «هنر شراب زندگی است» . به جز این، گاه خواننده را با عزیزالِله کاسب به روزهای خوش مدرسه میبرد، بر میزها و صندلیهای چوبی مینشاند درس معلم را به عنوان «زمزمه محبتی» در گوش او صلا میدهد، به دنیای بازی گوشیهای آن زمان میبرد و برای لحظاتی هم که شده آدمی را از سیاهیهای دنیای کنونی میرهاند و یکبار دیگر، زیباترین ترانه زندگی، یعنی صدای زنگ مدرسه را در گوش جان او طنین انداز میسازد.
پیشخوان کتاب «ندای یزد» به عنوان بارقه امید اصحاب نشر و قلم و تألیف، تلاش میکند تا در وانفسای موجود که گوهر کتاب، بیمشتری مانده و خرمهرههای شبکههای ناستودهِ مجازی، مجال پرداختن به آن را سلب کرده است، آه و فغانِ اهالیِ کتاب را به گوش رهروان کوچه عمر برساند تا مبادا برسد آن روز که بگویند: «حسب حالی ننوشتیم و شد ایامی چند» روزی که حسرت بر دل ماندن را چاره نتوان کرد.
.... و حکایت حضور حسین مسرّت در این روزنامه که دل خواننده را به مسرت می نشاند و او را با خود به روزگارانی می برد که همزمان با گردش چرخهای اقتصاد سالم، ایمان و باور و راستی، همچون خورشیدی در آسمان حیات، گرمی بخش همگان بود. این پژوهشگر توانا، گاه آدمی را به محله تل می برد، تا چشم انداز انس و الفت مسلمان ها و زرتشتی ها را به تماشا بگذارد و ارزش اصلی تساهل و تسامح که تدوام بخش زندگی در این دیار کویری بود را بنمایاند. او آدمی را از پله های آب انبارهای بادگیرداری چون «آب انبار گلشن» پائین می برد و گلوی او را با خنکای آب آن نوازش می دهد، با این هدف که لحظه ای بیاندیشد و این باور را همواره در ذهن داشته باشد که:
حدیث نیک و بد ما نوشته خواهد شد زمانه را قلم و دفتری و دیوانی است
او دفتر زندگی نیک نامانی چون حاجیه خانم گلشن و همسرش ـ شادروان محمود افشار و پسر فرهنگ دوستش ایرج افشار ـ زرتشتی پاک سرشتی چون مارکار و... میگشاید تا به خوانندگان فرزانهِ این جریده یادآور شود که: بعضیها میآیند و میروند و از گندمزارشان مشتی کاه برای بادها بر جای می ماند، اما برخی می آیند و نمی روند و می مانند، زیرا می دانند:
بر این رواق زبرجد نوشته اند به زر که جز نکوئی اهل کرم نخواهد ماند
مسّرت و مسرت ها، از طریق این رسانه و سایر امکانات اطلاع رسانی، «ندا» می دهند که اگر طالب مسّرت در هر دو سرا هستید، لحظاتی خود را از زرق و برق زندگی امروز برهانید و با رهروان کوچه های دیروز همراه شوید، تا در لحظه های پایانی هستی، سر انگشت حسرت به دندان نگزید که افسوس:
زندگی وقت کمی بود و نمی دانستیم همه عمر دمی بود و نمی دانستیم
تشنه لب عمر به سر رفت و به قول سهراب آب در یک قدمی بود و نمی دانستیم
و بالاخره، ندای یزد، گاهی سراغ پیر دیر قلم و تاریخ و تحقیق، یار نازنین پنجاه ساله ما، استاد باستانی پاریزی می رود و ما را «در کنار فرات» می برد و جامی از آن زلالِ گوارا به کاممان می نشاند و از مردی سخن به میان می آورد که از مهد تا لحد یک لحظه از مطالعه و نوشتن و تحقیق باز نماند. باستانی اگر چه دلداده دارالامان و کرمان بود، اما همواره از دارالعباده و مردم بزرگوار یزد به نیکی یاد میکرد، یک بار به من گفت، آرزویم اینست که روزی قبر محمد مظفر میبدی در مدرسه مظفریه پیدا شود و به اتفاق به میبد برویم و ضمن قرائت فاتحهای بر مزار او، با سرزمینی که سر سلسله آل مظفر از آنجا برخاست، بیشتر آشنا شوم. اگر چه با تلاش بسیار و همکاری فرهنگ دوستان میبد، حد و حدود آن را در نزدیکی های مسجد جامع بدست آوردیم اما آغاز بیماریهای استاد و ناتوانی او در سفر، این توفیق را از ما و این آرزومندی را از او گرفت.
در پایان یادآور میشوم که اگر چه این نوشتار، ویژه «ندای یزد» است اما به این معنی نیست که تلاش سایر منادیان فرهنگ و تاریخ یزد، نادیده گرفته شده، زیرا بر دستهای همه کسانی که در راه گسترش آرمانهای گرانسنگ این سرزمین گام بر میدارند بوسه میزنم و برای همه تلاشگران عرصه فرهنگ و فرزانگی عزت و سر بلندی آرزو دارم.
مهرتان همواره افزون باد.
*برگرفته از ندای یزد ، ش1746.
کاریز یزد...
ما را در سایت کاریز یزد دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : karizyazda بازدید : 25 تاريخ : دوشنبه 25 دی 1402 ساعت: 17:02