مفتون دگر زخاک شیراز*

ساخت وبلاگ

 

(دربارۀ مفتون شیرازی)

 

حسین مسرّت

 

خوشا شیراز و وضع بی‌مثالش
 

خـداوندا نگـه دار از زوالـش
 

«حافظ»

پیش درآمد

دیار شاعر پرور شیراز در درازنای تاریخ پرفراز و نشیب فرهنگ و ادب پارسی، دُرّهای شاهواری را به بازار شعر و ادب و اهل دانش و بینش تقدیم کرده است، چنانکه می‌توان گفت: تاریخ ادبیّات فارس، یعنی تاریخ ادبیّات ایران؛ و یا تاریخ ادبیات ایران منهای فارس، یعنی هیچ، دو ستارۀ درخشان ادب ایران که سعدی و حافظ باشند، از این دیار مَرد پرور برخاسته‌اند. برخی خوش اقبال بوده و خوش درخشیده و نامور گشته‌اند و برخی چون حبیب و مفتون و ده‌ها سخنور دیگرِ شیرازی، گمنام مانده‌اند.

کمبود منابع و عدم اطّلاع از دقایق زندگی این سخنوران، ما را از رسیدن به چند و چون زندگی، آثار و اشعار آنان باز داشته است، باشد که به همّت شیرازیان سخن‌پرور، این گمنامان بیش از پیش شناخته شده و اهل ادب و فرهنگ از آثار گرانسنگ آن‌ها بهره بگیرد. نگارنده گمان و امیّد دارد که هنوز در لابه لای نسخه‌ها و جُنگ‌های خطّی بر جای مانده در خانوادۀ فارسیان، بتوان آثاری را از این سخنوران به دست آورد.

از سخنورانی که شایسته است دربارۀ وی سخن گفته شود، مفتون شیرازی[1] است که نگارنده براساس کتاب‌ها و منابع موجود، سعی در بازشناسی این شاعر گمنام عصر قاجار دارد، تا چه قبول افتد.

***

مفتون شیرازی

مفـتـونِ دگــر زخـاکِ شــیراز
 

پیـوســته مـراسـت محــرم راز
 

صاحبْ کرم است و ذوفنون است
 

اینک نمکَش بچَش که چـون است
 

«رشحۀ اصفهانی»[2]

الف: زندگانی

نامش شیخ محمّد‌حسین[3] و از نجبای دارالعلم شیراز بود. پدرش مولانا محمّدحسن2 نیز از جمله علمای آن دیار و بنا برگمان وامق یزدی «گویا در یکی از مدارس آن بلد، در امر تدریس، نایب مناب ادریس بوده»[4] محمّدحسین پس از کسب تحصیلات مقدّماتی در ایّام جوانی، با کسب اجازه از پدر، به قصد تجارت، راهی یزد می‌شود، در یزد به واسطۀ دوستی که بین او و همشهری سخنورش، سید ابوالقاسم حبیب شیرازی [5] پدید می‌آید، پیوسته با او همدمی و مشاعره داشته است و بی‌گمان اشعار خود را به نظر یکدیگر می‌رسانده‌اند.

مفتون شیرازی در زمان اقامت در یزد، چندین بار برای تجارت، سفرهایی به ری و روم انجام می‌دهد و پس از بازگشت از سفر روم که بسیار برایش سودمند بوده، در یزد اقامت می‌گزیند.[6] وی همپای کار تجارت به تحصیل علم هم می‌پردازد.

صاحب میکده، اطّلاعی از تاریخ تولّد، حیات و وفات وی به دست نمی دهد، امّا بر اساس اینکه می نویسد: «قریب به سی‌سال است که ساکن این دیار و نضارت بخش این گلزار است.»[7] و با توجّه به اینکه از فحوای متن تذکرۀ میکده روشن گشته است که وامق یزدی کتابش را بین سال‌های 1262-1248ق نگاشته است، می‌توان اطمینان حاصل نمود که در زمان تحریر نهایی تذکرۀ میکده که 1262ق است، مفتون شیرازی دریزد زندگی می‌کرده است.

هرچند وامق می‌نویسد؛ به دلیل انزواجویی به خدمتش نرسیده، امّا آوازۀ شهرت مفتون در شهر پیچیده بود که وامق درباره‌اش می‌گوید: «جنابش، کریم الذّات و سخی الطبع و نیکو خوی و خوش احوال است.» [8] چنانکه آمد، مفتون، علی رغم اینکه هیچ گاه وامق یزدی را ندیده، امّا باید ممنون وی باشد که کامل‌ترین شرح حال را درباره‌اش نوشته و برای آیندگان به یادگار نهاده است.

دیگر تذکرۀ عصری دورۀ قاجار، حدیقۀ الشعرا، تألیف دیوان بیگی شیرازی است و چنانکه خود بیان داشته، شرح حال شعرای یزد و ساکن یزد را از میکده گرفته و افزون بر نوشتۀ وامق چیز دیگری ندارد. شیخ مفید داور، صاحب تذکرۀ مرآت الفصاحه نیز بجز سهو نام پدر مفتون، نکتۀ تازه‌ای ندارد.

پسر مفتون، نامش شیخ علی و نامور به جلوۀ شیرازی، از هنرمندان نامی آن زمان و ساکن یزد بوده است و به اعتبار اینکه در یزد به دنیا آمده، می‌توان وی را یزدی نیز برشمرد. جلوه همچون پدر، معاصر وامق بوده و تاسال 1293ق زندگانی می کرده[9] . وی نخست به هنر حکّاکی روی آورده و در این فن به مرحلۀ استادی رسیده، سپس به تحریر خط نستعلیق همّت گماشته و در سال‌های پایانی عمر به کار تجارت پرداخته است. اولاد و احفاد وی، همگی در یزد ساکن بودند. دیوان بیگی، سه بیت از شعر جلوه را به نقل از تحریر نخست میکده که اکنون نشانی از آن در دست نیست، درج می‌کند:

چو ما را نیست در عشقش نصیبی جز جدایی‌ها
 

 

 

اجل کو تا کند در کارِ ما مشکل گشایی‌ها؟
 

   

***

گر نه خورشید است، چهرِ ماه او، پس از چه رو
 

 

 

لؤلؤ اشکِ مرا از خاصیّت، مرجان کند؟
 

   

***

به زنجیرِ سرزلفی، دلِ دیوانه را بستی
 

 

 

به این شادم که از چنگِ چنان دیوانه‌ای رَستم[10]
 

   

به غیر از این سه بیت، در تذکرۀ شبستان تألیف محمّد‌علی مدرّسی «شهلای یزدی» 23 بیت دیگر از جلوه درج است، امّا جای شرح حال وی سفید مانده است. دو بیت برای نمونه آورده می‌شود:

عاشقان را بر سرِ کویت به جنّت، کار نیست
 

 

 

جنّتی در کیشِ عاشق، غیرِکوی یار نیست
 

   

***

عشق نشناخته اند از هوس این بوالهوسان
 

 

 

«جلوه» داند که از این شعله، شراری دارد[11]
 

   

شرحی نیز از حَفید مفتون، به نام میرزا شیخ علی بن شیخ محمّدحسین بن شیخ علی جلوه، که او نیز تخلص «جلوۀ شیرازی» داشته، در کتاب حدیقۀ الشّعرا (ج1: 9- 378) درج است.[12]

 

ب- اشعار

چنانکه آمد به لحاظ کمبود منابع دربارۀ زندگی و آثار وی، نمی‌توان نظر قطعی دربارۀ هنر شاعری او داد و شاید بتوان این عبارت وامق یزدی را دربارۀ شعر او پذیرفت: «طبعش موزون و بر واردات خویش مفتون، آنچه از طبعش سر زند می‌نگارد و به رعایت قواعد و ضوابط این فن، چندان التفاتی ندارد.»[13]

آنچه از آثار منظوم مفتون در دست است، منحصر می‌گردد به دو قصیده و یک قطعۀ مندرج در تذکرۀ میکده و دو بیت از قصیده‌ای مندرج در تذکرۀ منظوم رشحۀ اصفهانی که تمامی برای اطّلاع اهل ادب درج می‌شود. شاید روزی با پیدا شدن اشعار دیگر از مفتون، قضاوت دربارۀ شعر وی تغییر کند.

قصاید

در ستایش مولاعلی

باز، هنگامۀ فروردین است
 

 

بوستان پُر زگل و نسرین است
 

باد از گلشن و گلشن از باد
 

 

عنبرافشان و عبیرآگین است
 

چمن از جوشِ گل و لاله کنون
 

 

رشک آتشکدۀ بَرزین است
 

به ز فردوس بُوَد باغ، ولی
 

 

رفتن آنجا، نه مرا آیین است
 

بوسه برخاکِ نجف خواهم زد
 

 

جنّت آری به حقیقت، این است
ج

هرکجا مدحِ علی نقش کنند
 

 

گر بُوَد خاکِ، که علّیین است
 

هرکجا آتشِ خشم افروزد
 

 

گر همه خلد بود، سِجّین* است.[14]
ج

 

در ستایش یزد

از کمالِ ایمنیّ و عدل و داد
 

 

یزد، اکنون از مَداین، خوشتر است
 

برسرِ آزادگان آن کُله
 

 

همچو بر فرَقِ فریدون، افسر است
 

در کفِ پیران این کشور، عصا
 

 

چون سِنان در دستِ طوسِ نوذر است
 

راست پُرسی، موزه دوزَش را درفش
 

 

چون درفشِ کاوۀ آهنگر است
 

خر به زیر رانِ هر خر بَنده‌ای
 

 

همچو رخشِ تهمتن، کُه پیکر است
 

کرده بر «مُلکِ سلیمان» فخرها
 

 

گرچه خود «زندانی از اسکندر»** است
 

این همه داد[15] وفَرَش دانی ز چیست
 

 

تختگاهِ داوری دارا فَر است[16]
 

رشحۀ اصفهانی در تذکرۀ منظوم خود با دیباچه‌‌ای منظوم به آوردن دو بیت از قصیدۀ مفتون می‌پردازد:


مفتونِ دگر زخاکِ شیراز
 

 

پیوسته مراست، محرمِ راز
 

میلِ دل و طبعِ او به شرّ نیست
 

 

گویی که بود مَلَک، بشر نیست
 

صاحبْ کرم است و ذوفنون است
 

 

اینک نمکش بچَش که چون است:
 

«ذلّتی دارم که جا دارد اگر مُنکر شوند
 

 

خود ز فرزندیّ فرزند چو من، آبای من
 

هیچ دانی از چه در دنیا نمی‌پایند دیر
 

 

ننگ دارند از وجود چون منی، ابنای من»

 

قطعه



خرِ خویش گُم کرد، خر بَنده‌ای
 

 

همی شکر می‌کرد و تَر خنده‌ای
 

که بودی گَرَم در سواری کشان
 

 

ز من، چون خرِ من، نبودی نشان[17]!
 

***

کتابنامه همراه با کتابشناسی مفتون شیرازی

خیامپور (تاهباززاده)، عبدالرّسول: فرهنگ سخنوران، تبریز، بی نا 1343: 577/ چاپ دوم، تهران: طلایه، 1372، ج 2: 866.

دیوان بیگی شیرازی، احمد: حدیقۀالشّعرا، به کوشش: عبدالحسین نوایی، تهران: زرّین 1366، ج3: 1639/ نسخۀ خطّی سلطان القرایی در کتابخانۀ مجلس: 181.

داور شیرازی، شیخ مفید: تذکرۀ مرآت الفصاحه، به کوشش: محمود طاووسی، شیراز: نوید شیراز، 1371، 604-603.

رشحۀ اصفهانی محمّدباقر: تذکرۀ منظوم رشحه، به کوشش: احمد گلچین معانی، تهران: امیر کبیر، 1344: 68-67.

ریحان یزدی، علیرضا: آینۀ دانشوران، تهران: بی نا، چاپ دوم، ]ویرایش دوم[، 1378 ق: 133-132 / چاپ سوم ] ویرایش سوم[، به کوشش: ناصر باقری بیدهندی، قم: کتابخانۀ آیت الله مرعشی، 1372: 564-563.

مردانی، نصرالله: تذکرۀ منظوم ستیغ سخن، تهران: سمت، 1371: 26، 56، 156.

وامق یزدی، محمّدعلی مدرّس: تذکرۀ میکده، به کوشش: حسین مسرّت، تهران: ما+ فرهنگ ایران زمین، 1371: 246- 333- 332. ویرایش دوم، یزد: اندیشمندان یزد، 1381: 475-474، 616-656.


*. ویرایش نخست: ارائه به سومین سمینار فارس شناسی، شیراز (آبان، 1375). عنوان گفتار برگرفته از شعر رشحۀ اصفهانی است.

[1]. او را نباید با محمّد حسن مفتون فارسی (بواناتی- شیرازی) اهل بوانات فارس، ف1240 ق اشتباه کرد. دربارۀ او بنگرید: مجمع الفصحا 2: 487/ مرآت الفصاحه: 5-604، مکارم الآثار4: 1112/ سفینۀ المحمود 2: 6-545/ حدیقۀ الشّعرا 3: 1694.

[2] - تذکرۀ منظوم رشحه:67.

[3] - نام وی در مرآت الفصاحه، محمّد و در تذکرۀ میکده، چاپ اوّل، اشتباهاً محمّدحسن آمده است.

[4] - تذکرۀ میکده: 474.

[5] - بنگرید: «حبیب شیرازی سخنوری گمنام» آشنا، س3، ش16 (فروردین اردیبهشت 73): 86-82 نیز: یزد، یادگار تاریخ، ج1. بنابر مفاد تذکرۀ میکده (ص108) حیب شیرازی در کار سرودن بخش ناتمام فرهاد و شیرین وحشی بافقی بوده است.

[6]. مفتون برخلاف همشهری نامورش حافظ، دلش از وحشت زندان سکندر نمی‌گیرد.

[7]. تذکرۀ میکده، همان‌جا.

[8]. همان‌جا.

[9]. البته از فحوای حدیقۀ الشّعرا روشن نیست که مرادِ دیوان بیگی از حیات وی در سال 1293ق. جلوۀ اوّلی بوده و یا نوه‌اش که به همین نام بوده است.

[10]. حدیقۀ الشّعرا (نوایی)1: 1378. این سه بیت با مختصر تغییری در مرآت الفصاحه (ص136) آمده است.

[11]. تذکرۀ شبستان: محمّدعلی مدرّسی یزدی، به کوشش اکبر قلمسیاه، یزد: گیتا، 1379: 605- 603.

[12]. حدیقۀ الشّعرا، ج1: 379 -378.

[13]. تذکرۀ میکده، همان جا.

* = زندان.

[14] - در حدیقۀ الشّعراء و مرآت الفصاحه، ابیات قصیده کمتر است. نقل از میکده، همان: 475- 474.

** دربارۀ انتساب یزد به زندان اسکندر بنگرید گفتار: «زندان اسکندر از نگاهی دیگر»، در کتاب حاضر.

[15]. تذکرۀ میکده، میکروفیلم، دانشگاه تهران، ش3734. دار و فرش.

[16]. میکده، همان: 475.

[17] - میکده، همان جا.

کاریز یزد...
ما را در سایت کاریز یزد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : karizyazda بازدید : 169 تاريخ : جمعه 10 آبان 1398 ساعت: 17:51