حسین مسرّت
شمسالدّینی، روزگار گلبهار را به دو دوره تقسیم میکند و مینویسد: «دوران نخست که تا 1330 ش ادامه داشت، بدون هیچ رقیب یا همکاری، سوای مدّت کوتاه فعالیت کتابفروش یزد، تنها مؤسسة انتشاراتی بود. گلبهار در دومین دوران، نقش برادر بزرگتر را برای کتابفروشیهای یزد بازی میکرد. زیرا که هنوز تا 1357 ش دست در کار چاپ و نشر کتابهای عمده و تأثیرگذار فرهنگ یزد بود. دوران دوم حیات گلبهار که شاید دوران کهنسالی آن نیز باشد. همچنان ادامه دارد... به هر حال گلبهار در تاریخ فرهنگ و کتاب یزد نقش عمدهای داشت.»
آذریزدی مینویسد: «اهمیت یگانة مؤسسة گلبهار در شهر ما سبب شده بود که کلمة گلبهار تا مدتها، معنی مطلق کتابفروشی را به خود گرفته بود. همانطور که مثلاً روزنامهنویس را در غالب شهرهاً اطلاعاتی میخواندند.»
همچنین گلبهار نقش عمدهای در تحول فرهنگ نشر داشت که در بخش بعدی بدان اشاره میشود.
اما داستان بنیان دومین کتابفروشی در یزد از زبان آذریزدی خواندنیتر است: «در سال 1219 یک کتابفروشی تازه بوسیلة آقا رضا سعیدی که از منسوبان (گلبهاریان) بود. و قبلاً یک کارگاه جوراببافی ماشینی دستی در سرای والی به راه انداخته بود، به وجود آمد. ایشان دکانی را که در سربالایی بازار خان قبلاً بزّازی بود، اجاره کرد و دومین کتابفروشی امروزی را که قفسه و میز و پیشخوان و ویترین و این چیزها داشت، در یزد تأسیس کرد و مرا که در میان کارگران کارگاه بافندگیاش اهلتر میشناخت، به آنجا منتقل کرد. تابلو بزرگ آن را به نام «کتابفروش یزد» با خطّ خوب خودش طلّا میکرد و رنگ زدن آن را به من یاد داد و قفسههایش را با پایههای عمودی تیغة آجری با تختههای افقی با دست خودمان سوار کردیم و رنگ زدیم.
و همین که قفسهها پر از کتاب شد، کودکان دبستانی که از بازار میگذشتند به هم خبر میدادند که بچهها، اینجا هم یک گلبهار واشده.»
آذریزدی بنیان این کتابفروشی را در پرتو عشق و علاقة آقارضا سعیدی میدانست و گرنه در شهر دور افتادهای چون یزد که شهری کارگری است و همه در پی کار و زحکت و تلاش و در آوردن لقمهای نان برای سیر کردن شکم زن و بچهها هستند، کتابفروشی چه اندازه میتوانست درآمدزا باشد.
«آقا رضا سعیدی خود اهل شعر و ادب، خوشنویس و دوستدار کتاب بود و بیش از آنکه به فکر درآمد کتابفروشی یزد باشد، از اینکه آنجا محمل آمد و رفت اهل کتاب باشد، لذّت میبرد. گویا به همین ملاحظه، نمایندگی عدهای از جراید و مجلات را نیز در آن روزها منتشر میشد، تحصیل کرد... در آن روزها در تمام یزد تنها ده نسخة اطلاعات فروش داشت و هر گاه که پست دیر میرسید و مال سه چهار روز را یکجا میآورد. آنچه تاریخ کهنهتر داشت، فروش نمیرفت و این را مشتریها هم فهمیده بودند. یک روز یکی پرسید: اینها به شما ضرر نمیزند؟ آقارضا گفت: نه ما از اینها مداخل نمیخواهیم، اینها وسایل است.
من که تازه به کسر و کمبود معلومات عمومی خود پی برده بودم، از حساب و کاسبی هم چیزی سرم نمیشد از این وضع خوشحال بودم که همة کتابها و مطبوعات جدید را میبینم و آقا رضا هم اوایل کار از مرکزیّتی که کتابفروشی یزد پیدا کرده بود، شاد و شنگول بود و در و تخته به هم افتاده بود. ما چندان تاجر و کاسب نبودیم و بیشتر عاشق بودیم و من در این مدت که تازه به کتاب رسیده بودم، همیشه از کمخوابی چرت میزدم از بس شبها میخواندم و میخواندم و کتابفروشی یزد، ابری بود که در بیابان بر تشنهای ببارد.»
آذریزدی در نامهای که برای کاوس بالازاده نوشته از نقش این کتابفروشی در رویش جوانة شعر و نثر در خود مینویسد:
«بعد از چند سال کار رعیتی و مدتی شاگرد بنایی و جوراببافی، 18 ساله بودم که به شاگردی کتابفروشی رسیدم و بیخبری خود را دریافتم و از آن پس تا میتوانستم کتاب خواندم. شرح این دورة شاگردی را که سه سال و نیم طول کشید... نوشتهام... آن کتابفروشی یزد، معیادگاه اهل کتاب یزد بود و من در آنجا آرزوی همرنگی با محصلین دبیرستان را داشتم... در همان سالهای 1319 تا 1333 بود که هوس میکردم، چیزهایی بنویسم یا شعر بسازم. زیرا محصلین و معلمها و چند شاعر و اهل ادب که آغاز رفت و آمد داشتند، در این فکرها بودند.»
وی در نامهای دیگر مینویسد: «دیگر گمان میکردم که به بهشت رسیدهام، تولد دوباره و کتاب خواندن من شروع شد. در این کتابفروشی بود که فهمیدم چه قدر من بیسوادم و بچههایی که به دبستان و دبیرستان میروند، چه قدر چیزها میدانند که من نمیدانم. برای رسیدن به دانایی بیشتر یگانه راهی که جلوی پای من بود، کتاب بود.»
همو میافزاید: «این کتابفروشی به عللی یگانه مرکز و مرجع اهل کتاب و مطالعه در یزد شده بود و با عدهای از اهل شعر و ادب و محصلانی که بعدها دارای مناقب و مقامات شدند، آشنا شدم.»
به عبارتی دیگر، آذر شبانگاهان را تا صبح به خواندن کتابهای تازه رسیده میپرداخت و با یاران خاموش محشور بود، و روزها را با اهل علم و قلم یزد دمخور میشد. کتابفروشی یزد برای آذر همان «بهشت موعودی» بود که به دنبالش بود.
«به نظرم کتابفروشی گلبهار یک تجارتخانه بود و کتابفروشی یزد، معیادگاه اهل کتاب، در آنجا بود که من آدم ساده و درس نخوانده و مشتاق دانستن و شناختن و شناخته شدة داشتم میشکفتم و میخواستم با درس خواندهها همسری کنم. آشنایی با فرهنگیان و طبقة معلم و دانشجویان با استعدادی که بیش از من میدانستند و از دیدار کتابهای متنوع ذوق میکردند. مرا خوشبخت میکرد.
در آنجا بود که با حاج غلامعلی رئیس، صاحب بزرگترین کتابخانة شخصی در شهری که هنوز هیچ کتابخانة عمومی نداشت، آشنا شدم.»
«از میان دانشآموزانی که بیشتر مشتری کتاب بودند، مصطفی فرساد، محمّدعلی اسلامی ندوشن، بهروز افشار، معتمدزاده، صادق صدریه، برادران محمود و ناصر مجد، محمدحسین برخوردار، محمدتقی مروج، فرهاد آبادانی و شهید زادگان را به یاد دارم که برخی از ایشان بعداً صاحب مقامات شدهاند.
از جمله کسانی که از این کتابفروشی به نیکی یاد میکند، دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن، نویسندة برجستة معاصر است، او مینویسد:
«در آن سالها دوران خوشایندی را میگذراندیم. هر روز بعد از تعطیلی مدارس همراه دوستان به کتابفروشی آذر میرفتیم. او همیشه جلوی پیشخوان ایستاده بود. وی یک کتابفروش عادّی نبود. او کسی بود که ارتباط معنوی با مشتریان ایجاد میکرد و یک فضای دوستانه در کار بود.
بخصوص اینکه مطبوعات روز از تهران آورده میشد. و کتابهایی که در دوران گذشته ممنوع بودند. چون کتابهای عشقی، فرخی یزدی و آثار ملکالشعرای بهار شروع به نشر کردند. و یک سلسله کتابهای تازه که در دسترس مردم نبود. آذر آنها را به ما نشان میداد و راجع به آنها حرف میزدیم... ولی در آن زمان ناگهان به کتاب رسیدیم که وقت ما را پر میکرد. آن لحظات پرشوقی که کتاب تازهای میرسید. آذر در انتخاب کتاب به ما کمک میکرد.»
کاریز یزد...
ما را در سایت کاریز یزد دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : karizyazda بازدید : 151 تاريخ : دوشنبه 17 مرداد 1401 ساعت: 22:06