حسین مسرت
یک سال هم گذشت و سال ها هم می گذرد و امّا بی گمان یاد تو باقی خواهد ماند . تو که در چشمانت امید بود ، آبی چشمان تو ، آبی دریا را به یاد می آورد. نگاهت امّا مهربان بود وصمیمی به کار با وجود تو معنا می شد . هنوز صدای هی هی تو را دشتان سرسبز گلپایگان ، یاد دارند . و هر خشت بناهای این دیار ، با ملامت عرق جبین تو آغشته است .
یادم نمی رود روزها مرا به کوهسارانی می بردی که چونان کف دست می شناختی . از دشت های سعید آباد گرفته تا تپّه های موته – از سنگلاخ های وانشان گرفته تا ریگزاران عربستان . و گاهی بر بلندای تک منار شهر که هماره مراقب زحمت های تو بود و در کوچه پس کوچه های این دیار که هر گوشه اش نشان رنج تو بود ؛ تو امّا می خندیدی ، چالی در گونه ات می افتد . انگاری چشمانت هم می خندیدند .
هنوز هم در باورمان نمی گنجد که نیستی ، چرا که تو هستی ، زیرا که یاد تو هست و هر چند اکنون در میان ما نیستی ، امّا یاد تو هماره در دل ما روان و جاری است روشن است .
و آن گاه که یاد باشد ، حضور معنا پیدا می کند . یاد تو هماره در دل ما روان و جاری است ای پدر.
(تیر 1384)
کاریز یزد...
ما را در سایت کاریز یزد دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : karizyazda بازدید : 173 تاريخ : دوشنبه 16 دی 1398 ساعت: 3:11