کاریز یزد

متن مرتبط با «زبان» در سایت کاریز یزد نوشته شده است

حافظ از زبان حافظ[1]*

  • حسین مسرّتآنگه که از کوچۀ رندانِ کوی خرابات می گذری و در کنج خلوت، در خانۀ خمار را به صدا در می آوری رند قلندری را می بینی که بر آستان در رخ می نمایاند ، پیراست نه پیر منحنی که پیر گلرنگ است و سر خوش از بادۀ عشق . خرقه رهن می کرده و پیرهن چاک و دست افشان و پای کوبان راهروی کوی عشق است. نو سفر که نه مرد ره است در این ره چه سختی ها به جان پرورده تا به مراد رسیده ، جهان دیده ای روشندل و پیری دلسوخته است ، بر چهره اش نشسته گرد سال ها . آنگه که محتسب[2] به تزویر در میخانه ها را بست و زاهدان ریایی زهد خود را فروختند و مستمندان، گردآلود فقر شدند، حافظ بود که بانگ برآورد :اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد من و ساقی به هم سازیم و بنیادش براندازیم ریاکاران «توطئه ای» طرح کرده که دستاویزی می گردد برای «تبعید » خواجه به شهر یزد[3]، دوری از گلگشت مصلّی و آب رکناباد یزد را برایش زندان سکندری می سازد که هر آن آرزوی رفتن از این منزل ویران دارد و این چنین غریبانه قصّه می پردازد :به یاد یار و دیار آن چنان بگریم زار که از جهان ره و رسم سفر براندازمو نماز شام غریبان چو گریه آغازم به مویه های غریبانه قصّه پردازم و خرّم آن روز کزین منزل ویران بروم راحت جان طلبم و ز پی جانان بروم امّا خواجه در این سفر از ساکنان شهر یزد (نه شاه یحیی حاکم یزد) به نیکی یاد نکرده و می گوید :ای صبا با ساکنان شهر یزد از ما بگو کای سر حق ناشناسان گوی چوگان شما امّا به تعبیر یک جمع از اهل نظر ، تنها پارسایان ( پارسیان = زرتشتیان ) با این غریب حادثه رفتاری در خور داشته اند تا آنجا که از این طایفه مدد می جوید :تازیان را غم احوال گرانباران نیست پارسایان مددی تا, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها